سمفونی



-

عشق را عشق می نویسند و احترام می خوانند

احترام به هستی یک انسان. به شان حضورش در دنیا. به منحصربفردی شخصیتش. به خواسته ها، نیازها و آرزوهایش. احترام به تمام ابعاد یک انسان

 

دلم میخواهد هر روز تمرین کنم. بودنم با تو را.

من منجمد. من سخت گیر. منی که همه چیز را آن طور درست می دانستم که خودم می پندارم. میخواهم، اراده کرده ام که این گونه نباشم. نه برای اینکه مجبور به تغییر باشم نه. برای اینکه مدت ها قبل می دانستم که نباید این گونه بود و رنج برد ولی فرصت و انگیزه تغییر نایاب است. اما ظهور تو، حضور مهربانانه ات در زندگی ام فرصت طلایی من است برای آموختن عشق ورزیدن

مرد مهربان من 

دوستت دارم


-

برای من که هر مرحله از زندگی ام با یک تغییر روحی و فکری از مرحله قبل جدا شده، عجیب نیست که با این تغییر نرم در خودم مواجه شوم.

تغییر دلچسبی که دوستش دارم

و باز هم فهمیدم که چقدر چیزهای زیادی هست که باید در وجودم پرورش بدم

فکر میکردم در لحظه زندگی کردن و لذت بردن رو یاد گرفتم اما دیدم که تا الان فقط چند قطره از یک دریا رو تمرین کرده بودم

 


-

دیشب گفتی چقدر خوبه که هستی

و من پرواز کردددم در همان اتاق با همان پنجره های بسته. در اوج دوران سخت روزگار، من در چشمان خوشبختی لبخند زدم. دوستـــــت دارم برای یکی شدن. برای درک معنای انسان 

چرا باور نمی کنیم که عشق گمشده ما انسانهاست؟

انسان برای انسان

باقی هیچ اهمیتی ندارد

***

 

مامان هنوز غصه داره. زندگی فقط تخیلات نیست. یک روایت سخت است. زندگی خاله بحران زیاد دیده، انتظار اتفاق خیلی خاصی نمیره. در اوج پیش بینی ناپذیری زندگی، در اوج  گریپذیر بودن حوادث، که هیچ ملجا و پناهگاه ایمنی نیست که تضمین واقعی داشته باشد درک چرایی اعتقاد به وجود خدا نه تنها ساده که شفاف است.

 

تو ما را تنها رها نکرده ای

چون جدای از ما نیستی

چون ما و تویی وجود ندارد. فقط همان یک چیز است. 

 

جامی است که عقل آفرین میزندش

صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف

می‌سازد و باز بر زمین میزندش


-

چقدر خوبه که تمرین می کنم

من همیشه از تمرین نتیجه گرفتم. همیشه در تبدیل یک ایده خوب به عادت موفق بودم. پس این دفعه هم می تونم این دفعه هم تونستم!

چقدر راه اومدم خدا. من الان توی این سن این حس رو دارم، پدربزرگ مادربزرگا چه حسی دارن؟!

یکی دوباری که به جای کوهنوردی، با تله کابین رفتیم بالا باورم نمی شد که این همه راه رو همیشه پیاده میومدم. واقعا زیاده واقعا خیلی زیاد

بعد که دقت کنی، میبینی یه وقتا مسیر جوریه که به جای اینکه ارتفاع بگیری ارتفاع هم کم کردی. یا هدفت سمت شرقه ولی باید یه مسیری رو بری غرب و دور بزنی برگردی. چون راه دیگه ای نیست. این بصری ترین مثال ممکن از زندگیه! من توی مسیر زندگیم واقعا توی راه پر فراز و نشیبی راه رفتم که الان که به عقب نگاه میکنم، ته دلم غنج میره! که با همه سختی هاش چقدر خوب بووود. چقدر کیف داد. چقدر غیرقابل باوره که از کجا تا کجا راه اومدم.

چقدر خوبه که دست یاری تو هست. چقدر خوبه که همراه همیشگیمی

با تو به ادامه مسیر هم مطمئنم

مطمئنم که اگر ته یه دره هم سقوط کنم باز هم راهی پیدا میشه برای ادامه دادن

چقدر این کوهستانت قشنگ و جذابه

تو چقدر خلاقیت و هنرت فوق العاده است

چه هم نوردهای خوب و پایه ای نصیبم کردی که هر لحظه دلم قرص باشه و لذت ببرم از هوای کوهستانت

 

ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطف تو ناگفته ما می شنود


-

چقدر خوبه که اینجا رو دارم

حتی وقتی چیزای بد مینویسم

حتی با این که خواننده نداره

دوره ای که واردش شدم یه زیرسازیه دوباره است، که برگردم به اون ادم شادی که توی دلش نه انتظاری بود و نه توقعی

عاشق همه بودم

عشق می دادم و عشق میدیدم 

بعد از اون سال کذایی که انگار یکی محکم زد توی گوشم یه چیزایی عوض شد توی ذهنم

و دیگه هیچ وقت برنگشتم به قبل 

اما حالا میخوام برگردم به حال خوبم

به دعای همیشگیم که خدایا قلبم رو از کینه و نفرت پاک کن

از دورویی و تیرگی و سیاهی و منفعت طلبی، خودخواهی دورم کن

نور به قلبم بتابون

عشق رو توی دلم بذار

کار خیر به دستم جاری کن

و ممنون که ترکم نمی کنی حتی اگه سال ها ازت دور شده باشم


-

از شهریور پارسال تا امسال 98-99 خیلی اتفاقای مختلف افتاد که دوست داشتم یه جا بنویسم. چون همیشه توی ذهنم این اتقاقا دسته بندی میشن اما چون نمی نویسمشون یادم میره به مرور:

- توی 5 تا دوره آموزشی شرکت کردم و مدرک گرفتم که بعضیاشون واقعا اساسی تم دادن و دیدم خیلی فنی تر شد. (حدود 20 تومن هزینه کردم)

- یه کتاب با بچه ها ترجمه کردیم و چند تا مقاله

- یه تیم ساختیم و خروجی های مختلف دادیم و تجربه برگزار کردن دوره های آنلاین و پول در آوردن داشتیم

- توی وزارتخونه مشاور شدم

- توی شرکت وارد سیستم یه حوزه جدید شدم و از یه متد جدید استفاده کردم

- دو تا کتاب باحال خوندم که اسماشو نمیگم اینجا

- دو تا سفر توپ خانوادگی رفتیم قبل از کرونا که هردوشون خیلی جذاب بودن مخصوصا چابهار

- با م آشنا شدم، یه رابطه عمیق رو تجربه کردم، لذت ها چشیدیم از هم. دوست داشتن عملی رو به چشم دیدیم و حالا به فکر ساختن آینده ایم

- ماشین رو عوض کردیم/ ماشینشو عوض کرد

- با کمک هم، انتقالی گرفت

- خیلی غذاها و چیزهایی که تا حالا نپخته بودم امتحان کردم 

- دوره مافیا بازی خانوادگی آنلاین بود

 

 

و کارهایی که نشد:

- کوه و طبیعت گردی تقریبا تعطیل شد

- بیشتر از 7 ماهه هیچ جای فرهنگی هنری نرفتم: تئاتر، سینما، کنسرت  

- وقتی برای یادگرفتن موسیقی نداشتم علیرغم اینکه دوست داشتم شروع کنم

 

فعلا همین

 


-

صبح بوی هوای سفر رو می داد

که هرسال نیمه دوم شهریور سفر بودیم. 

انگار از خونه اومدم بیرون که ساک و چمدون بذارم پشت ماشین :)

خنکی صبح. لذت خواب خوب. 

کتاب داره خوب پیش میره امیدوارم ادامه بده و برسیم به آخرش

چقدر با تو بودن خوب است. کار مقاله ها داره درست میشه. ماموریت هم جور شد. خدا چقدر دوسمون داره :)


-

یک وبلاگ پیدا کردم که انگار برای خودم بود! البته ادامه منه چند سال پیش. شاید این اواخر انقد که حجم مشکلات زیاد شدن یادم رفته چطور بودم چقدر حس خوبی داشت. چقدر خوبه که باز هم این فرصت تلنگر رو داشتم. خدایا شکرت

شکرت که امروز اون صفحه رو خوندم

از این که بپذیری که تصور خیالی و موهوم از زندگی داشتن یه چاه عمیق و سیاه هست که انتها نداره

دلم میخواد دوباره هر روز بنویسم

از خودم، عشقم، خانواده ام، حسم، از زندگی قشنگم. میدونم که شخصیتم غرغرو نیست. مثبتم و همیشه امید به آینده دارم. و این خیلی نقطه قوت خوبیه. میدونم که روزهای خوبی منتظرمونه کما اینکه این روزها هم خیلی خوبن. اینکه کنار هم بلدیم لذت ببریم. اینکه سالمیم میرقصیم از ته دل می خندیم بازی می کنیم غذاهای خوشمزه میخوریم. کنار هم فیلم میبینیم دور همیم. خدایا شکرت. مگه از زندگی چی میخواد آدم. هرچی هم بشه باز زندگی از نیستی قشنگتره. باز بودن از نبودن بهتره. باز هم بودن بالاترین اتفاقه. و چقدر خوبه که هستم. 

گلدون های روی میزم یعنی شکوه زندگی. تبدیل خاک به گیاه و برگشت گیاه به خاک. در جهانی به وسعت یک گلدان.


-

ن هم رفته به د گفته که ببردش پیش خودش. همین مونده بود واقعا. چطور ممکنه اون که وقتی خودش اینجا بود از دست این کلی حرص می خورد و کارش رو دیده بود الان جور کنه که بره بالاتر؟ واقعا کسی نیس که لیاقت بیشتری داشته باشه؟ البته نیستا واقعا! حداقل از بین اینایی که من باهاشون سروکار دارم. کسایی که حرفه ای ان یا اصلا نمیان توی این محیط ها یا سریع جمع میکنن میرن.

پشت سر ع هم دارن میزنن. البته بعیده اتفاقی بیفته. چون دشمن داشتن کاملا طبیعیه!

ک هم از ایران رفت. مثل خیلی های دیگه. با اینکه خیلی جلسات حضوری نداشتیم و کمتر از یک ساله که میشناسمش ولی مثل برادره آدمه. یه آدم شریف و خبره.

این تیم احتمالا یه ریزشی داره ولی جمعش می کنیم بالاخره

گروهی که برای بازی ساخته بودیم و اسکایپی حرف میزدیم خیلی بد شده همش حرف های مزخرف توشه و باید به زور بخندی و هی بگی ای وای!

اون سندها هم گیر کرده مغز منم هنگه که بتونم پیش ببرمشون

همین


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

(◕‿◕✿)دختری با حرفهای قشنگ(✿◠‿◠) فرا تر از رویا پرستار فروشگاه اینترنتی تولید و پخش بزرگ خان بابا asdasdasdasd Sangeetha | هاتِف | hamid0740 دکوراسیون و اصول آن